۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

فردا، املش


رییس پلیس تهران چند روز پیش در باره دوستان غیر متعهد گفتند که برای تهران چهار لایه امنیتی در نظر گرفته ایم، از آنجایی هم که تقریبا همسایه دیوار به دیوار یکی از این هتل های گنده منده هستیم برای خریدن ماست و پنیر هم از بقالی سر کوچه به ده، دوازده نفر نفر باید جواب پس بدهیم که کجا می رویم و چرا می رویم و باقی قضایا...
از طرفی این دوستان مامور و گشت خیلی علاقه به بازرسی چشمی دارند (البته عیب نیست، هانریش بل در کتاب میراث به زیبایی این کار را توضیح میدهد)، همین که از در خانه بیرون میایی، تا از تیررس‌شان دور شوی آنچنان نگاهت می کنند که دلت می خواهد آب شوی و شک می کنی که آیا واقعا بمبی حمل میکنی آیا؟ خلاصه زندگی جالب شده است. طوری که انگار هیجان دارد، ولی انگار...
روبروی هتل‌شان را که می بینم خوشگلش کرده اند ، دوست دارم با موبایل چندتایی عکس بندازم ولی دور و برم پر از مامور و لباس شخصی است، بی خیال می شوم کمی جلو می روم می بینم بالای سر بلوار یک رنگین کمان درست شده ، دیگه جلوی خودم نمی گیرم و گوشی در میارم. ماموری که کمی جلوتر از من پست می ده ، برمی گرده که ببینه از چی عکس می گیرم ، وقتی دوباره سرش رو به طرف من بر میگردونه یه لبخند روی لباش نشسته....
در هر حال تجربه نسبتا متفاوتی است برای من و هم سن و سال‌های من.
در آخر خیلی خیلی تشکر میکنم از باعث و بانی این مراسم (از راست به چپ یوسیپ بروز تیتو، احمد سوکارنو، جمال عبدالناصر، قوام نکرومه (رهبر غنا) و جواهر لعل نهرو) که فرصتی در اختیار ما گذاشتند تا فردا بتوانیم بعد از روزها به املش برویم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر